loading...
کلبه عشق من
پریا بازدید : 14 پنجشنبه 13 تیر 1392 نظرات (0)

 

باز باران

اما این بار بی ترانه

گریه های بی بهانه

می خورد بر سقف قلبم

یادم آرد روی ماهت

باورت شاید نباشد

اینکه دلتنگ است برایت...

 

پریا بازدید : 13 پنجشنبه 13 تیر 1392 نظرات (0)



روزگارا تو اگه سخت به من می گیری

آگاه باش که پژمردن من آسان نیست

گرچه دلگیر تر از دیروزم

لیک باور دارم ،دلخوشی ها کم نیست

زندگی باید کرد!!!

 

پریا بازدید : 12 پنجشنبه 13 تیر 1392 نظرات (0)

 

 

 

 

به خانه برمی گردی

و یک چمدان

بوی بال فرشته را

           قسمت می کنی

                  بین ما

مرا در آغوش می گیری

در رگ هایم

جاری می شود

                  عطر بهشت

                  آری

                  آن شب در آسمان

             خدا

با نام تو

غزل تازه ای نوشت

 

پریا بازدید : 13 چهارشنبه 12 تیر 1392 نظرات (0)

 

 

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.

سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»

صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.

مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»

آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم

آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی که بنظر می‌رسد کارها به خوبی پیش نمی‌روند، اما نباید امیدمان را از دست دهیم زیرا خدا در کار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج.

دفعه آینده که کلبه شما در حال سوختن است به یاد آورید که آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.

برای تمام چیزهای منفی که ما بخود می‌گوییم، خداوند پاسخ مثبتی دارد،

تو گفتی «آن غیر ممکن است»، خداوند پاسخ داد «همه چیز ممکن است»،

تو گفتی «هیچ کس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»،

تو گفتی «من بسیار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد»،

تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من کافی است»،

تو گفتی «من نمی‌توانم مشکلات را حل کنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدایت خواهم کرد»،

تو گفتی «من نمی‌توانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر کاری را با من می‌توانی به انجام برسانی»،

تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پیدا خواهد کرد»،

تو گفتی «من نمی‌توانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را ‌بخشیده ام»،

تو گفتی «من می‌ترسم»، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام»،

تو گفتی «من همیشه نگران و ناامیدم»، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هایت را به دوش من بگذار»،

تو گفتی «من به اندازه کافی ایمان ندارم»، خداوند پاسخ داد «من به همه به یک اندازه ایمان داده ام»،

تو گفتی «من به اندازه کافی باهوش نیستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»،

تو گفتی «من احساس تنهایی می‌کنم»، خداوند پاسخ داد «من هرگز تو را ترک نخواهم کرد»،

این پیام را به دیگران نیز بگویید، شاید یکی از دوستان شما هم اکنون احساس می‌کند که کلبه اش در حال سوختن است

 

پریا بازدید : 13 دوشنبه 10 تیر 1392 نظرات (0)

وقتی بهت میگه جــــات خالیه. . .

نــــــگو دوستـــان به جای مــــــــا

شــــاید منتـظر ایــنـه کـه بگی. . .

جـــامو نــگه دار. . . زود میـام!!!

پریا بازدید : 15 دوشنبه 10 تیر 1392 نظرات (1)

فروردین ماه بود .

روزهای طلایی آغاز برای من و آگلم.

هنوز هم سبز و شیرین است

هنوز هم گرم و دلپذیر است

عشقش را می گویم

آغاز را خواندیم و عبور را با هم معنا کردیم

هرچند سخت

هرچند غم انگیز

اما قلبهایمان را پیوند زده بودیم که اگر دستی بخواهد جدایمان کند, نتواند

خیلی ها نخواستند

خیلی ها دلهایمان را شکستند

خیلی شنیدیم

خیلی گریستیم

ولی عشق با ما بودو خوشبختی دعای خیر مهربان ها

تنها می بایست همراه بود,

همدم بود

تنها می بایست عاشق بود.

تا زندگی برویت بخندد

تا درک کنی

تا درک شوی

تا تمام این هرلحظه ها برایت شیرین شود.

 

پریا بازدید : 10 یکشنبه 09 تیر 1392 نظرات (2)


من خدایی دارم که هیچگاه مرا فراموش نمیکند،
 او که مرا دوست دارد وبهترینها را برایم میخواهد،
 خدایی که لحظه ای مرا بحال خود وا نمیگذارد
 وهمیشه در کنار من است حتی لحظاتی که گمان می کنم تنهاترین آدم روی زمینم
 
خدایی که می بخشد بی منت، به منتهایی بزرگیش
 و نعمت میدهد بی اندازه، به بی کرانگی مهربانیش.
 
بارالها! تو دارایی من هستی و براستی که ثروتمندم وبی نیاز از غیر تو.
 هرگز از رحمت تو نامید نخواهم شد، چون به یقین میدانم دوستم داری...

بار الها ! هرگز نعمت هایی که داده ای را فراموش نمی کنم.
همسرم بزرگترین نعمتی است که به من دادی
کسی که مهربانی را در وجودش می شود دید ، کسی که با نگاهش عشق را وارد و خستگی را از وجودم خارج می کند.
کسی که وجودش دلگرمی ، نگاهش عشق و صدایش آرامش است.
کسی که با فکر کردن به او به آینده امیدوار می شوم... همه ی دنیا را به واسطه داشتنش روشن و شیرین می بینم.

کسی که بودنش ، صدایش ، نگاهش ، راه رفتن با او ، دیدنش و حرف زدن با او و همه و همه ی اینها لذت بخش ترین ، لذت های دنیا هستند.
خدایا ممنونم از اینکه دنیا را برایم لذت بخش کردی.

در پایان خدایا :

به داده و نداده و گرفته ات شکر
که داده ات نعمت
و نداده ات حکمت
و گرفته ات امتحان است
 
پریا بازدید : 14 شنبه 08 تیر 1392 نظرات (1)

چقدر دلم برایت تنگ می شود وقتی که میروی

وقتی که آرام در را می بندی که بیدار نشوم

وقتی که آرام و بدون هیچ صبح فراموشی برایت آیه الکرسی می خوانم که به سلامت بری و برگردی

بیدار که می شوم تمام خانه بوی تو را می دهد

تمام وجودم به دنبال توست

تا آمدنت برنامه میریزم تا تو که بیایی همه چیز زیبا باشد

به گلدانها آب داده ام

حیاط و خانه زیبا و مرتب است

من و کلبه قشنگمون با یک دنیا عشق منتظرتیم.




 

تعداد صفحات : 3

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 12
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 7
  • بازدید کلی : 781